آن­که بسم الله در منقار یافت

دیر نبود گر بسی اسرار یافت...

سلام...

بی هیچ حرفی، چهارپاره ­ای تقدیم می کنم

پر از خستگی و دل­تنگی

 

 

روی تن ­پوش جاده می­پیچم

و تو هی دور می شوی از من

مشهد از چشم ­هام می ­بارد

که نشابور می شوی از من

 

مثل اندوه تلخ یک انگور

یک نفر در دلم شراب سرود

دست­ هایت مرا تکان داد و

در تنم گر گرفت بینالود

 

بین دو خط صاف می­­تپم و

کوله بارم چقدر غمگین است

آخ...نبضم نمی­زند...نفسم

این هوا هم همیشه سنگین است

 

لحظه ­های بدون تو زردند

بی­ تو اردیبهشت پاییز است

جاده، ویرانی من است انگار

جاده ابریشمی که چنگیز است

 

***

غزل­م را ببخش جاده­ ای است

پاره پاره­ ست مثل اندوهم

رشته رشته به یاد می سپرم

خاطرت را و سخت می­کوهم...!

یاحق!